شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم
خاطرات مردان بی ادعا 
قالب وبلاگ
نويسندگان
طراح قالب

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس ، شش سال پس از پایان جنگ 33 روزه ی لبنان ، مروری بر خاطرات آن نبرد به یاد ماندنی و سرنوشت ساز ، خالی از لطف نیست. آن چه خواهید خواند ،  گفتگویی است که یک نشریه ی لبنانی ، ژس از جنگ با یکی از رزمندگان مقاومت اسلامی انجام داده است:

 

پس از پایان جنگ ،در 14 آگوست 2006، یکی از جوانان رزمنده ی حزب الله ، به روستای زادگاهش «عیتا» باز می گردد. روزی که این جوان ، «عیتا» را ترک کرد ، این روستا بیشتر به «هیروشیما» شبیه بود. آن جوان به یاد نمی‌آورد چه زمانی در خانه را قفل کرد و به سوی بیروت رفت. ذهنش مملو از خاطرات است. «من هر روز در جنگ خاطراتم را مرور می‌کردم». شاید آن خاطره‌ها نیز دلیلی نمی بینند که او را ترک کنند و مدام غافلگیرش کرده ، ذهنش را فرا گرفته و لحظات تنهایی‌اش را پر می‌کردند . در همه آن لحظاتی که بر سر کارش یا در کنار زن و فرزندانش بود، آن ها یک به یک افکارش را مورد هجوم می دادند و او با خود می‌گفت: آن چه از من خواسته شد انجام دادند و با تمام وجود جنگیدم جنگیدم ولی پرسشی مهم امان مرا بریده است: نکند اشتباهی مرتکب شده باشم؟ چرا فلان کار یا بهمان کار را در فلان زمان خاص انجام ندادم تا بهتر از این جنگیده باشم؟» این رزمنده دلیر و شجاع «از عملکرد خود کاملا راضی نیست» و در عین حال ذهنش درگیر این مسئله است که «فرزندانم در آسایش زندگی کنند، ما نمی سازیم  تا اسرائیل هر زمان که خواست ویران کند و اگر جنگ به ما تحمیل نشود دوست داریم در آرامش و با عزت زندگی کنیم».

درتابستان 2006 جنگی به او تحمیل شدکه اصلا خواهانش نبود. او در آن زمان در حال برنامه‌ریزی جهت گرفتن یک مرخصی طولانی  برای حضور در کنارخانواده‌اش بود. اما سلاحش را بر زمین نگذاشت چون ترجیح می‌داد پسرش به جای این که بگوید: «پدرم ترسوست»، بگوید:« پدرم شهید است »...

«زندگی زیباست و جان‌های ما با ارزش‌تر از خاک و سنگ هستند اما وطن ما برایمان عزیز است و ما همیشه از آن دفاع می‌کنیم». برای همین در «عیتا» ماند، همان جایی که «جنگ ،خیابان به خیابان و خانه به خانه ادامه داشت» حافظه او و هم رزمانش دیگر نام صاحب خانه‌ها را به یاد نمی‌آورد بلکه آن ها را با خاطرات و حوادثی که در آن ها گذشته است به یاد می‌آورد: «دو دقیقه پیش از آن که سربازان اسرائیل در این خانه جمع شوند، بچه های مقاومت آن را ترک کردند. یکی از بچه ها چیزی را در خانه جا گذاشته بود و وقتی برگشت، از دیدن اسرائیلی‌ها غافلگیر شد. خیلی بی سر و صدا پیش بچه ها بازگشت و بعد رزمندگان آن جا را گلوله‌باران کردند و بیشتر آنان را کشتند و باقی شان هم فرار کردند. آن جا خانه بود که تنها ستون باقی‌مانده از آن صحنه درگیری ویرانگری شده بود، آن یکی خانه ای بود که ما در حین جنگ ما در آن «مناغیش» می پختیم... و همین طور خانه چهارم، پنجم و ششم و ....»

همه خانه‌ها با خاطرات و قصه‌های جنگ شده اند. همچنین در این روستا خانه‌ای است که خاطره آن در قلوب رزمندگان حک شده است. این خانه متعلق به پیر زنی است که «عیتا» را ترک نکرد و بچه‌های مقاومت را تنها نگذاشت. جوان رزمنده‌ای بود که به ظاهر و تیپ خودش خیلی بها می‌داد و روحیه‌ دائما شوخی داشت. «این رزمنده علی رغم شجاعت فراوانش و با وجود شدت درگیری‌ها ، اصرار داشت که هر روز محاسنش را اصلاح کرده، حمام کند و عطر بزند.یکی از روزها این بنده خدا جایی را برای رسیدن به خودش پیدا نکرد.همان پیر زنی که در روستا مانده بود، کلید خانه‌اش را به او داد و تا بتواند در آن جا ، فارغ از درگیری ها، دستی به سر و روی خودش بکشد.این جوان خوش تیپ یک ساعتی از پیش ما رفت و وقتی برگشت درب خانه را همراهش آورده بود.او با مزاح از صاحب خانه پرسید :«کلید خانه را می‌خواهید یا در آن را؟» این طوری بود که فهمیدیم از آن خانه چیزی جز همین در باقی نمانده است اما آن پیرزن به جای گریه کردن می‌خندید». این جوان رزمنده‌ی خوش تیپ هم طی درگیری‌های شدید بعدی به شهادت رسید.

پس از بازگشت به «عیتا»دیدن خانواده‌های شهدا برای او باعث بی‌قرار می‌شد « وقتی از جلو خانه‌های آن ها می‌گذرم خجالت می‌کشم .... فرزندان آن ها شهید شدند و من هنوز زنده‌ام.»

آن روز ها مرگ در هر گوشه‌ای در کمین او و دوستانش بود.او می‌گفت «وقتی درگیری در اطرافم شدت پیدا کرد ،به خودم آمدم و دیدم نمرده ام، و چشمانم اشک آلود است و هنوز دوستانم را می‌بینم و می‌پرسم چه کسی در این لحظات شهید شده است.» این رزمنده ،هنگام صحبت با ما بسیارگریست .این رزمنده مقاومت برای دوستان شهیدش اشک می ریزد و به یاد می آورد که در روزهای جنگ ،هرگاه فرزندان خود را به یاد او می‌آورد دلش می‌گرفت و در شب‌های سیاه رویای همسرش را در سر داشت.

با همه ی این اوصاف ،آیا او از تصمیم‌ سرسختانه اش مبنی بر این که زندگی خاص یک رزمنده را داشته باشد بازخواهد گشت؟ او ناگهان دستش به جیبش برد تا عکس فرزندانش را بیرون بیاورد. نگاهی به آن ها می کند و به یاد خنده‌هایشان می‌افتد ؛ و با اشاره به عکس می گوید: «این ها تلاش می کنند دژی را که به عنوان یک رزمنده ساخته ام ، خراب ‌کنند».

نظراتی را که می گویند آنان صرفا برای حزب‌الله، ایران یا طائفه شیعه جنگیده‌اند او را آزار می‌دهد. «ما جنگیدیم تا  به تمام امت پیامی داده باشیم. ما به نمایندگی از همه امت جنگیدیم. من می‌دانم که ملت‌های عربی در کا رخود وا مانده‌اند. ما برای حزب‌ یا یک طائفه خاصی نجنگیدیم. اگر حرفی که می‌زنند درست باشد که تمام کردن کار یک حزب یا آن طائفه کاری ندارد» این سخن کسی است که خودش را لحظه به لحظه در معرض مرگ قرار داد، تا بیش از دیگران درک کند که چرا می‌جنگیده است.

این جوان گندم گون خجالتی مانند دیگر رزمنده‌گان آماده است تا هر زمانی که جنگی درگرفت، بجنگد اما او معتقد است جنگ دیگری رخ نخواهد داد و با آرامش عجیبی لبخند می‌زند و می گوید«چون این بار ما دیگر می‌دانیم چگونه بهتر بجنگیم»

او این جملات را در همان زمانی بر زبان می آورد که رویاها و آرزوهای بسیاری برای آینده دختر کوچکش در سر دارد و می گوید: «ممکن است روزی او خانم دکتر یا استاد دانشگاه شود. دخترم کوچولوی قشنگی است و در آینده بهترین خواهد شد».

 

ترجمه و ویرایش:خبرگزاری فارس


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:7 ] [ محمد جواد ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
حمایت میکنیم
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 86
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 91
بازدید ماه : 406
بازدید کل : 19135
تعداد مطالب : 330
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1